زدلم جدا کنی غم ،،،عارفانه عاشقانه۵۶۳
چه شود شبی تماشا، بکنم رخ تو را من
زدلم جدا کنی غم، بدهی به من صفا را
چه شود شبی تماشا، بکنم رخ تو را من
زدلم جدا کنی غم، بدهی به من صفا را
چومسیح جان دهی تو،به منی که سخت زارم
کرمِ تو نور شادی است ، دل تنگ بینوا را
کرمِ تو نور شادی است ، دل تنگ بینوا را
رود ارکه دل زدستم، نروی تو ازدل من
غم تو برد توان و دل شیخ پارسا را
همه رنگ و روی گل را، به سرچمن خوش آیدغم تو برد توان و دل شیخ پارسا را
گل ما قرار ید ، چه کنم دگر قضارا
مژههای خون فشانت، همه رهزن دل من
چه کنم که با دل من ، تو نمیکنی مدارا
چه کنم که با دل من ، تو نمیکنی مدارا
تو پر از جفا و رنگی، ودلت مثال سنگی
نکند دل مرا تو ، شکنی به سنگ خارا
نکند دل مرا تو ، شکنی به سنگ خارا
تو که کشتهای به تیغِ ، نگهت دل غمینم
بده اینک از لبانت، به دو بوسه خونبها را
بده اینک از لبانت، به دو بوسه خونبها را
ز لبان و چشم و زلف و، گل روی مه لقایت
به خدا چها نیامد ، همه قلب باقرا را
#م_ب_انصاری_دزفولی
به خدا چها نیامد ، همه قلب باقرا را
#م_ب_انصاری_دزفولی
درباره این سایت