پیرما .عارفانه .عاشقانه 559
گرچه من خلوت گزیدم لکن از چشم شما
هر چه از پیر مغانت رهنمایی ، رفت رفت
هر چه از پیر مغانت رهنمایی ، رفت رفت
خلوت و خلوت گزینی رای و راه پیر بود
میکده بی خلوت ما چون دغایی رفت رفت
میکده بی خلوت ما چون دغایی رفت رفت
اشک چشم پیرما را در نظر چشمی ندید
قطره قطره خون دل در بی صدایی رفت رفت
قطره قطره خون دل در بی صدایی رفت رفت
نكته ای گفتا مرا باید بگیرم گوش دل
گوشهی خلوتكده گر که رهایی رفت رفت
گوشهی خلوتكده گر که رهایی رفت رفت
وصل یعنی از دل تو این دل من دور نیست
از تو اینک در سر من گر هوایی رفت رفت
از تو اینک در سر من گر هوایی رفت رفت
طایر قدسی مگر آخر مددکارم شود
ورنه هی بانگم برآید آشنایی رفت رفت
ورنه هی بانگم برآید آشنایی رفت رفت
#م_ب_انصاری_دزفولی
14/5/9
رفت ,دل ,خلوت ,پیرما ,تو ,قطره ,رفت رفت ,عاشقانه 559 ,پیرما عارفانه ,عارفانه عاشقانه ,تو این ,پیرما عارفانه عاشقانه
درباره این سایت